۱۳۸۸ شهریور ۳, سه‌شنبه

حکایت کفن دزد

در روزگاران قدیم کفن دزدی که در بستر مرگ در حال احتضار بود، پسر خویش را بر بالین فراخواند و گفت:
پسرم من همه ی عمرم به شغل کثیف کفن دزدی اشتغال داشته ام و هماره لعن و نفرین مردم در پی ام بوده است ، اکنون از کرده خود پشیمانم که در شرف موتم. از تو خواسته ای دارم، لااقل تو که پسر من هستی بعد از مرگ من چنان کن که دعای خیری و خدا پدرش را بیامرزدی از قِبَلِ رفتار تو نصیب من گناهکار شود.
پسر گفت پدرجان چنان رفتار کنم که تو گویی؛ برو! و مطمئن باش که جز دعای خیر چیزی در پی ات نباشد.
پس از مرگ پدر، پسر به شغل پدر یعنی همان کفن دزدی مشغول گردید با این تفاوت که پس از سرقت کفنِ امواتِ زبان بسته، چوبی در فلان جایشان میکرد و آنگاه مردم می گفتند:
خدا کفن دزد قبلی را بیامرزد که فقط کفن اموات میدزدید و بر مرده هایمان چنین قبیحی را روا نمی داشت...

هیچ نظری موجود نیست: