۱۳۸۸ خرداد ۲۱, پنجشنبه

حکایت : شرط ازدواج

روزی دو برادر عاشق دختری زیبا شدند وقصد ازدواج با وی کردند.
اما هیچکدام به نفع دیگری کنار نرفت پس قضاوت به حاکم شهر سپردند.
حاکم گفت: آیا دلیل عشق شما به این دختر فقط زیبایی وی است؟
هر دو جواب دادند: آری! پس حاکم امر کرد که هر کس امشب به فلان طویله برود و تا صبح فضولات بیشتری بخورد می تواند با دختر ازدواج کند!
شب دو برادر به خوردن فضولات مشغول شدند اما یکی از آنها زود دست از خوردن کشید و آن یکی همچنان به خوردن ادامه داد تا اینکه صبح شد! صبح خوشحال پیش حاکم رفت!
حاکم گفت: تو شایسته ازدواج با این دختر هستی و می توانی با وی ازدواج کنی!
جوان خوشحال شد و گفت: اما چرا از من خواستید تا برای اینکه بتوانم با آن دختر ازدواج کنم تا صبح فضولات را بخورم؟
حاکم گفت: چون کسی که فقط بخاطر زیبایی دختری به وی دل می بنند و قصد ازدواج با وی می کند معلوم است عقل درستی ندارد و من می خواستم امتحان کنم کدامیک از شما کم عقل ترید و برای این ازدواج شایسته تر!
پس آن برادر ناراحت شد و از ازدواج با آن دختر پشیمان گشت!
برادر دیگر از فرصت استفاده کرد و با آن دختر ازدواج کرد!
برادر فضله خورده ناراحت دوباره پیش حاکم رفت و گفت:
که برادرم از انصراف من سو استفاده کرد و با آن دختر ازدواج کرد!
حاکم گفت:
من درباره آن دختر تحقیق کردم و فهمیدم که علاوه بر زیبایی از فهم و کمالات هم برخوردار است و آنکه عاقل تر بود با وی ازدواج کرد!!!

هیچ نظری موجود نیست: