يک روز يک نفر سر بگو مگو به ملا نصر الدين سيلي ميزنه ، ملا هم اونو به دادگاه مي کشه و ديّه ي سيلي رو مي خواهد .
قاضي از مرد مي خواهد که يک سکه به ملا بده .
مرد به بهانه ي آوردن سکه از دادگاه فرار ميکنه .
ملا که متوجه فرار اون ميشه ، يه سيلي در گوش قاضي مي خوابونه و به قاضي ميگه :
وقتي اومد ، سکّه رو خودت بردار !!
قاضي از مرد مي خواهد که يک سکه به ملا بده .
مرد به بهانه ي آوردن سکه از دادگاه فرار ميکنه .
ملا که متوجه فرار اون ميشه ، يه سيلي در گوش قاضي مي خوابونه و به قاضي ميگه :
وقتي اومد ، سکّه رو خودت بردار !!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر