۱۳۸۸ دی ۱۷, پنجشنبه

دردودل یك بزاز اصفهانی


خانووم… بعد از این كه هفت هشت دفعه، هی اومدس و رفته س ودیده س و نخریدس ، بالاخره، باری آخركه اومدس، یه دفعه دیگه هم پارچه را دیدس، این دفعه ، كم و بیش پسندیده س وخبری مرگش خریدس. برده س ، برا اینكه بعدآ آب نرد و كو چیك نشد ، پارچه را شسته س ، بعدش برید ه س ، داده س خیاط براش دوخته س ، پوشیده اس ، باهاش رفته اس عروسی، توعروسی كلی پزداده س، قر داده س ، رقصیده س ، لاسیده س…….. بعدش رفته س خونه ، كلی توش نیشسته س ، با هاش بغل شوورش خوابیده س وغلطیده س وكپیده س . خیری سرش كلی توش گوزیده س . یه چند روز بعد دلشو زد ه س، رفته س پیرنو شیكافته س، دوباره شسته س، حالا پس اورده اس ! میگد از رنگش خوشم نیومدس !! این پارچه دون ، حج آقا ! لطفآ پولمو پس بدیند…..! راستی راستی كه خیلی ناكس ونانجیب و پدر سوخته س !!!


هیچ نظری موجود نیست: